ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

لذت تکلیف!

محبت خدا را در امر او بیاب نه در رزقش!


لذت تکلیف.استاد علیرضا پناهیان

سهمیه

 دلخسته‌ام زسهمیه‌هایی که هیچ‌کس

باور نکرد سهم  مرا  سر کشیده  اســت

بــاور نکـــرد جــای تــو را  پر  نمـــی‌کنند

بــــاور نـــکرد روی تـو خنجر کشیده است


این امتـــیازهــــــــای کــذایی که بی‌دریغ

طومار طعنـــه‌ی همه‌ی هم کلاس هاست

 ای کــاش بودی ای پدر، اینها  ولی نبــــود

 سهمیه، سهم کینه‌ی حق ناشناس‌هاست


 رفتی که راه باز شود، راه باز شد                اما کنار جاده مرا هیچ کس ندید


پروانه نجاتی


فاطمیه

مگه میشه فاطمیه اشکامون رو در نیاره

                 تقصیر چشمای ما نیست، نام زهرا گریه داره!

حال خونین دلان ...

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب حیوان که به تشنگان نمایی

بشدی و دل ببردی و بدست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

چه کنند گر تحمل نکنند زیر دستان

تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم

که جفا کنم, ولیکن تو نه لایق جفایی

تو که گفته ای تحمل نکنم جفای خوبان

بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی.


اردیبهشت و سعدی و مستی و..

بی زبان..

کلام آغاز سوء تفاهم است!


مارسل مارسو . استاد پانتومیم

نیاز به امید..

از عصر تا حالا که "جدایی نادر از سیمین" رو دیدم حسابی بهم ریختم. اینکه فیلم چی می خواست بگه و حاشیه هاش به کنار. اما این حال بد من  اسمش "افسردگی" هست. بیماری که به خودی خود به جان جوانها افتاده و خودشون از زمین و زمان بهانه پیدا می کنند برای تشدیدش. میون این همه ناامیدیهای کاذب، پا میشی میری سینما، که حالت خوب بشه، اونوقت ...

داشتم خفه می شدم. برنامه راز، حاتمی کیا بود. یه دفعه طالب زاده به این قضیه اشاره کرد که بعضی از این فیلمهایی که خیلی هم جایزه گرفتن رو، اگه یه عصر جمعه تلویزیون پخش کنه، کل ایران افسرده میشن! نظر حاتمی کیا خیلی جالب بود: "من اصلا نمی بخشم خودم رو اگه فیلمی بسازم که مخاطبم رو ناامید کنم.من کی ام که در این کائنات و جهان به این بزرگی، به جان این جامعه یخی بیندازم و بگم هیچ روزنه ی نوری نیست. خیلی بی انصافیه! خیلی بی اخلاقیه که هنرمندی چنین خفقانی ایجاد کنه. این خفقان از خفقان سیاسی خیلی بدتره. که بگی هیچ امیدی به هیچ کس نیست. چه به فرزندمون، چه به بزرگمون. همه دروغگوییم و همه جبرا می گوییم و در اختیار ما نیست. پس جمع کنیم بریم اونور آب..."


حباب..

حباب ها همیشه قربانی هوای درون خود می شوند!

پیامبر

تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری

پیغمبری  با جان انسان کار داری...

این روزها....

این روزها حسابی مبهوتم..

اصلا حرفم نمی آید،

دوست دارم خاموش باشم و فقط منتظر بمانم تا ببینم چه میشود.

این روزها  اتفاقات عجیبی می افتد،

جهان همیشه خفته ی عرب پس از سالها  بیکباره بیدار شده اند.

گویی زلزله ای ناگهانی رخ داده.

ایران روزهای سختی را میگذراند.

مجری اخبار به راحتی شعارهای مردم را تکرار می کند.

ما بیست ماه  پیش این شعارها را دادیم،

اما او امروز ..

بعضی بزرگان تازه زبان باز کرده اند!

اما ما بچه ها بیست ماه پیش جرات گفتن داشتیم..چرا؟

باید  این همه مدت بگذرد تا بزرگترهای دنیا دیده مان حقیقت را بفهمند؟

اما ما کودکان سرد و گرم نچشیده، همان وقتها.. حتی پیش از 22خرداد فهمیدیم..

در آینه جمال علی مان دیدیم آنچه آنان در خشت خام باید میدیدند و ندیدند..

این روزها روزهای عجیبی است..

دلهره تمام وجودم را فرا گرفته،قلبم تند تند میزند..

گوشهایم گویی صدای پاهایش را می شنود....

پیام تبریک به "ستایش " راوی داستان حسین ع

روایت قصه پر غصه کربلا رسالت زینب بود،

خوشحالیم که شما نیز به سهم خود به یاری خواهر حسین شتافتید.


کسب مقام  اول سوگواره داستان های کوتاه عاشورایی و همچنین بهترین داستان از نگاه حضار  را به جناب ستایش مدیریت محترم وبلاگ ریزنوشت  از طرف همه دوستان تبریک عرض میکنم.