ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ضعف!

گناهی را نمی توان یافت که ما خود نیز امکان ارتکاب آن را نداشته باشیم.
جنایاتی که بدترین تبهکاران مرتکب می شوند،فقط شرحی از ضعف های بیش از اندازه ای است که همه در وجود خود داریم ...  

 مذهب در شرق و غرب/رادها کریشنان

به چه حقی؟!

انسانی حق اعتراض به خداوند را دارد که خدایی شده باشد
انسانی حق انکار دارد که
تمام فاصله‌های میان خویش و آن خوبِ به ضرورت را پیموده باشد ...

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آید/نادر ابراهیمی

شهید ...

شـما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط تــرانه ســرودیم، نـان درآوردیـــــم
بـــرای ایــن‌کــه بگوییــم با شما بودیـم
چقـــدر از خـــودمان داستـان درآوردیـم
و آبــــــهای جــهان تا از آسیـــاب افتـاد
قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم ...
 

سعید بیابانکی

یا حبیب من لا حبیب له ...

مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطه‌ای همراهند.
عده ای تا مرز منفعت
عده‌ای تا مرز مال
عده‌ای تا مرز جان
عده‌ای تا مرز آبرو
و همگان تا مرز این جهان

تنها تویی که هماره می مانی، بمان ...

مناجات/سیدمهدی شجاعی

مصاحبه‌ی اوریانا فالاچی با قذافی

قذافی دارد از کتابش دفاع می‌کند، می‌گوید کتابش انجیل معاصر است، محصول مبارزه‌ی بشریت، راهنمای مسیر بشریت به سوی استقلال و ....
اوریانا در هر صورت قانع نمی‌شود، می‌گوید که چیزی از کتاب سردرنیاورده، می‌گوید که مخالف است ... اما قذافی زیر بار نمی‌رود.
آخرش اوریانا می‌گوید:
جناب سرهنگ می‌توانم آخرین سوالم را مطرح کنم؟
بله ... ولی کوتاه باشد. هیئت ایرانی منتظر من هستند، باید ترتیب آزادی گروگان‌ها را بدهم.
شما به خدا اعتقاد دارید؟
روش است، البته! چرا چنین سوالی از من می‌کنید؟
برای این که فکر کردم شما خود، خدا هستید!

پ.ن : نام کتاب قذافی "کتاب سبز" است .

گفت‌وگوهای اوریانافالاچی/ انتخاب و ترجمه غلامرضا امامی
بعد مطالعه‌ی دست نوشته‌ی احسان رضایی در همشهری جوان این هفته، یاد این کتاب افتادم و خواندن دوباره‌ی مصاحبه‌هایش خالی از لطف نبود ...

پسری که مرا دوست داشت

پسرک دوچرخه‌سوار به سرعت از کنار دخترک دانش‌آموز رد می‌شد و می‌پرسید: " عروس مادر من می‍شی؟" دخترک هرگز به این سوال پاسخ نمی‌داد. سکوت علامت رضا بود، این را هر دو می‌دانستند.
پسرک در هفده سالگی به جبهه رفت و در چهل و دو سالگی دخترک، بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت.
فردای روز تشییع استخوان‌های پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرک شوخ و شنگ هفده ساله در قاب عکس به او لبخند می‌زد.دخترکی شش ساله ظرف خرما را جلوش گرفت و گفت: " چقدر پسرتون خوشگل بوده!"

پسری که مرا دوست داشت/ بلقیس سلیمانی

باید رفت ...

اگر انسان محدوده‌هایش را نشکند و از پوسته‌اش بیرون نیاید، اگر انسان نروید و سر بلند نکند، ناچار رنج می‌برد و عذاب می‌بیند.
این عذاب و رنج، همان ماندن و گندیدن است.
پاداش تو، همان عمل توست ...


نامه‌های بلوغ/ علی صفایی حائری

سعدی

گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار

اکنون در روزگار آرزوهایید

أَفلا تائِب مِن خطیئته قبل مَنیَّته ... ؟!

آیا کسی هست که قبل از فرا رسیدن مرگ، از خطاهایش توبه کند؟!!


نهج البلاغه علی (ع)

سریال نیکیتا

نیکیتا: همه به فکر تغییر دنیا هستن، هیشکی به فکر تغییر خودش نیست.