ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

خوشحالی

خوشحال که می‌شوی

دل من هم آرام می‌گیرد

مردود

خدایا؛


چه آسان می آزمایی

و من چه کودکانه مردود می شوم در آزمونی تکراری

اما امام ....

کاش هیچ وقت 14 خرداد 1368 نمی آمد ...

زخم

چشمم به خراش روی دستم که افتاد بی اختیار خندم گرفت! من رو یاد یه خاطره انداخت
حالا میفهمم چرا بعضیا جای زخمها رو هم دوس دارن!

دلت که بخواهد زخم ها را هم میشود دوست داشت! زخم روی دل را هم حتی! آخر تو را یاد وقتی که نبود می اندازد...

رواست...

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید 

کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی 

فروغی بسطامی

گذشت

از شما چه پنهان،

لیله الرغائب گذشت و من خجلم از آرزوهای دنیوی ام

راست می گویند که هرکس به اندازه دلش آرزو دارد

خرمشهر

سوم خرداد اگرچه خاطره ای شیرین است

ولی از آن دست خاطرات شیرین بغض آور است.


اشک

زمین چگونه تاب می آورد

توهین

به نور را ؟

مادر

مادر که می رود؛

چیزی درون انسان گم می شود

هر طرف را که نگاه می کنی

هر طرف که می روی

چیزی درونت نیست

گم شده است


ته دلت خالی ست همیشه

انگار عضوی از بدنت نیست

قلبت

قلبت نیست

برای همیشه



همین الان را ببینید ....


مُرد، می‌فهمی؟!

مورچه‌ای که چسبیده بود به ظرف عسل؛
از بس دست و پا زد، مُرد ...