کاش هیچ وقت 14 خرداد 1368 نمی آمد ...
چشمم به خراش روی دستم که افتاد بی اختیار خندم گرفت! من رو یاد یه خاطره انداخت
حالا میفهمم چرا بعضیا جای زخمها رو هم دوس دارن!
دلت که بخواهد زخم ها را هم میشود دوست داشت! زخم روی دل را هم حتی! آخر تو را یاد وقتی که نبود می اندازد...
از شما چه پنهان،
لیله الرغائب گذشت و من خجلم از آرزوهای دنیوی ام
راست می گویند که هرکس به اندازه دلش آرزو دارد
مادر که می رود؛
چیزی درون انسان گم می شود
هر طرف را که نگاه می کنی
هر طرف که می روی
چیزی درونت نیست
گم شده است
ته دلت خالی ست همیشه
انگار عضوی از بدنت نیست
قلبت
قلبت نیست
برای همیشه