خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب حیوان که به تشنگان نمایی
بشدی و دل ببردی و بدست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
چه کنند گر تحمل نکنند زیر دستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم
که جفا کنم, ولیکن تو نه لایق جفایی
تو که گفته ای تحمل نکنم جفای خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی.
اردیبهشت و سعدی و مستی و..
جستی...
به نظرم این مصرعش باید این باشه:
تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم
که جفا کنم، ولیکن تو نه لایق وفایی ...
تو که گفته ای تحمل نکنم جفای خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی.
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی