ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

جای اون از جای من خیلی قشنگ تره

خیلی وقت بود ندیده بودمش. نمی دونم دقیقا چند سالشه. از وقتی که من یادم میاد همین شکل بود. تغییر زیادی نکرده. اما من فرق الان و 15سال پیش رو تو چهره‌ش می بینم. اون روزا وقتی تازه به این محل اومده بودیم من خیلی کوچیک بودم. ازش می ترسیدم وقتی هر بار که توی کوچه ما رو می‌دید و به سمتمون می اومد و سلام می کرد. من می ترسیدم و پشت بابا قایم می شدم اما بابا همیشه با یه لبخند بهش دست می داد و جواب سلامش رو می داد. بزرگتر که شدم و فهمیدم سندرم دان چیه دیگه ازش نمی ترسیدم.

...

ادامه مطلب ...

قاصدک قاصدک بود؟

قاصدک را کف دستش گذاشت و آن را بالا آورد. روبه روی دهانش گرفت و این یکی را هم روانه کرد. امیدوار بود این یکی دیگر به مقصد برسد. شاید سر راهش بقیه را هم ببیند! هنوز جواب سوالش را پیدا نکرده بود...
قاصدک قاصدک بود و بعد اسمش شد قاصدک یا چون اسمش قاصدک بود مجبور شد بشه قاصدک؟!
ته دلش باور داشت قاصدک قاصدک بود و شاید همه به مقصد نرسن اما بالاخره از بین این همه قاصدک یکی راهش را پیدا می کند...


تصویر تا ابد غمناک

دو بسته شمع، یک فندک، پاکتهای پر و خالی سیگار
یک قبر خاکی تازه آب خورده
یک دنیا خاطره، بغض و تنهایی
تمام دارایی مرد بود ...

گریزونی یا آویزون!

غمگین نشسته‌ام؛
پدربزرگ، آرام دارد از کنارم می‌گذرد
نگاه نگاهم می کند و زیرلب می گوید:

گریزونی، آویزونه
آویزونی، گریزونه ...
ولش کن دخترجان! رهاش کن...

بهانه ی دوست داشتن!

زن، بهانه گیر شده
مرد، بی بهانه ...

گفت .... عاشق شد ...

قدرت کلمات را کشف کرد
از آن پس
هر روز کسی عاشقش می شد ...

قصه ی غصه ها !

گفت: با خبر خوش برمیگردم!
رفت، برنگشت ...

خیانت یا عدالت؟!

نوشت: " دوستت دارم "
و برای هر دویشان فرستاد ...

خانمان سوز !

هیچ چیز نمی توانست از پا بیندازدش
تا بلاخره
در میانسالی عاشق شد ...

اخلاق

 

" اشتباه به عرضتون رسوندن آقا، شما نمی فهمید انگار، امثال شما با این نظرات جامعه مارو به فساد کشوندین ! "
پاسخ استاد اخلاق بود به اظهار نظر یکی از دانشجوها در باب حجاب ...