ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

بی ستون !

اعتماد، ستون یک رابطه است !

چقدر وقت کم است...

داشت فکر میکرد اگر عزرائیل بیاید 

چقدر افسوس کارهای نکرده اش خواهد خورد!

پس جهادی تر کار کرد.

چسبیده! می فهمی؟!

مثل مورچه ای که افتاده باشد توی ظرف عسل
نه به عمق می رود
نه نجات پیدا می کند ...

قصه ی غصه ها !

گفت: با خبر خوش برمیگردم!
رفت، برنگشت ...

استادمون گفت !

خوشبختانه، هنوز خدا هست

و هنوز او حکم می کند ...

خیانت یا عدالت؟!

نوشت: " دوستت دارم "
و برای هر دویشان فرستاد ...

جوجه اردک زشت !

داستان " جوجه اردک زشت " منفورترین داستان کودکی ام بود
من خیلی بچه ی احساساتی بودم یا بقیه هم جگرشان ریش می شده از این داستان !

یک کلام .


ما همه مان بنده محبتیم !

آخرش!

عاقبت گیرد شبی این سفر پایان

اختر عمرم شود از نظر پنهان

مثل خودش!

بلاخره در زندگی هر کسی
یک نفر هست
که مثل هیچ کس
نیستـــــ....