ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

تسبیح

کلافه بودم!

از صبح هر چه گفتم،

هیچ کس نشنید.

با تمام وجود فریاد زدم...خودم را به در و دیوار زدم که کسی بشنود و دلم آرام گیرد...بی فایده بود. 

با دلی غمگین و بغضی سنگین لحظه های تاریک شب را میشمارم ...چرا آرامش از قلبم رفته؟ چرا خواب به چشمانم نمی آید؟ 

احساس کردم زیر بالش کمی ناهموار است..... 

یادم آمد! 

روزی، روزگاری... 

با ذکر نام او خوابم میبرد.

برداشت (1)

جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
سعدی

تصور کن

تصور کن  

افلاطون مونث رو  

وقتی روی موتور هزار نشسته  

و داره غزل حافظ رو می خونه 

و اونو به یک رمان مدرن تطبیق میده 

و براش توی ذهنش یک طرح گرافیکی پست مدرن تصور می کنه 

و لابد بعدش هم یک فنجون نسکافه می خوره 

و هزار لایه  پنهان دیگه....

اصنام

برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را

هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

باران اشکم می رود,وز ابرم آتش می جهد

با پختگان گوی این سخن,سوزش نباشد خام را


دلم برای سالهایی که با این شعر اشک میریختم تنگ است!

دعا نکن ، اعتماد کن !

فاتحه ی حاجاتمان وقتی خوانده شد  

که بعد از هر دعا  

خودمان افتادیم دنبال برآورده کردنش ...  

دوس داشتن

کسی رو دوس داشته باش
 که چیز ها و کسانی رو که تو دوس داری اون هم دوس داشته باشه
یا لا اقل ازشون متنفر نباشه !

قیییییییییژژژژژژژژژژژ

مدت هاست که دلم برای صدای قیییییییژژژژژژ یک قلم نی بر روی کاغذ تنگ شده....

عشق ...

سخت ترین خوانش  

خوان اعتراف است ...

حرکت

هرکه در زندگی جهت داشته باشد... جهش خواهد داشت

ماه من!

دوستت دارم
و این تمام ِ من است!