ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

انتظار

کسی نیامده ,جز او سر قرار خودش 

نشست,غرق تماشای آبشار خودش 

چه انتظار عجیبی است,اینکه شب تا صبح 

کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش

در آستانه ی یک انجماد طاقت سوز ...

مرز باریکیست میان عشق و نیاز  

آنقدر که بتوانی  

به خودت هم دروغ بگویی ...

احساس

میگفت دلت را بگیر تا نگیرد... 

میگفت دلت را قاضی کن تا درست تصمیم بگیری... 

میگفت دلت را با احساست درک کن و با احساست با آن حرف بزن... 

.... 

و همیشه من زمین می خوردم... 

چون 

فرق بین وهم و احساس را نمی فهمیدم...

عزتمداری

قبل از این که بگوید : " شب بخیر "  

خداحافظی کنید ! 

 

پ.ن ) ضمن عرض ارادت به جناب سمیعی و رساله شان

فراخوان گروهی کردن ریز نوشت

اگر دست به قلم دارید ... حتی کمی ! 

اگر دوست دارید دست به قلم داشته باشید ... حتی کمی ! 

اگر دوست دارید همکار ما در این وبلاگ باشید ... ! 

نگاهی به مطالب این وبلاگ بیندازید 

و اگر با مطالب و خط مشی اینجا همراهید... 

کافی است یک میل بدهید و چند دست نوشته تان را برای من بفرستید  

تا در اسرع وقت به همکاری در این وبلاگ دعوت شوید ...   

 

mail : salvia110@yahoo.com

 

صد

چرا هر دفعه یادم می رود 

که رفاقت چقدر می تواند 

بنیادش بر باد باشد ...

بانو

بانو! 

اولین قدم شرم و حیا  

را تو باید برداری ...

از عجایب آدم بودن ...

انسان هم دگردیسی دارد 

پوست می اندازد ... 

اما نتیجه، گاهی دیو می شود 

نه پروانه !

برو

بعضی رابطه ها ریشه شان خشکیده  

امیدی به سبز شدن دوباره ی 

برگهای زردشان نیست ...  

 

مادرا خودشون همه چیزو میدونن

_ کله ی صبح بلند می شدم می اومدم اینجا ، رو همین سن ، هی قدم می زدم ، هی نگاه می کردم . 

 بعضی وقتا می رفتم پشت این دکور می شنستم زار زار گریه می کردم

این هنرپیشه  ها می اومدن می گفتن ابی مخش تکون خورده !

من به مادرم می گفتم : من دلم تکون خورده نه مخم

مادرم می گفت : گور بابای مخ ، تو دلت قدر صدتا مخ می ارزه

بخدا گفت ، به همین زمین قسم گفت ...

_  مادرت نپرسید عاشق کی شدی؟ نپرسید اسمش چیه؟

مادرا که از آدم چیز نمی پرسن ، همه چیزو خودشون میدونن ...  

 

 

پ. ن ) با صدای خسرو شکیبایی بخوانید ...

ستاره بود / فریدون جیرانی