ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

حلالیت

نوبتت که بشه... وقتش که برسه... تازه می فهمی چیکاره ای... 

وقتی می بینی چقـــــــدر آدم هست دور و برت که باید کنار خداحافظی ازشون حلالیت هم بطلبی...

جای اون از جای من خیلی قشنگ تره

خیلی وقت بود ندیده بودمش. نمی دونم دقیقا چند سالشه. از وقتی که من یادم میاد همین شکل بود. تغییر زیادی نکرده. اما من فرق الان و 15سال پیش رو تو چهره‌ش می بینم. اون روزا وقتی تازه به این محل اومده بودیم من خیلی کوچیک بودم. ازش می ترسیدم وقتی هر بار که توی کوچه ما رو می‌دید و به سمتمون می اومد و سلام می کرد. من می ترسیدم و پشت بابا قایم می شدم اما بابا همیشه با یه لبخند بهش دست می داد و جواب سلامش رو می داد. بزرگتر که شدم و فهمیدم سندرم دان چیه دیگه ازش نمی ترسیدم.

...

ادامه مطلب ...

پیشنهاد هر هفته!

گوشیتو بردار، فهرست نامها رو یه مروری بکن. به اولین اسمی که رسیدی و دیدی خیلی وقته ازش خبر نداری یه اس ام اس بزن... 

بهت قول میدم  گوشیت پره از این اسم ها...

خونه ی مادربزرگه

خونه ی مادربزرگ رو دوست داشتم واسه حیاطش... حیاطش رو دوست داشتم واسه آسمونش... آسمونش رو دوست داشتم واسه وسعتش... 

حالا دیگه چند وقته آسمونش داره تیکه تیکه میشه. داره روز به روز کوچیک و کوچیک تر میشه... می ترسم از اون روز که ساختمونا اینقـــدر قد بکشن که خورشید هم یه آرزو بشه...

وجدان

وجدان آسوده مایه حیات است 

آن را هدر ندهیم!

زخم

چشمم به خراش روی دستم که افتاد بی اختیار خندم گرفت! من رو یاد یه خاطره انداخت
حالا میفهمم چرا بعضیا جای زخمها رو هم دوس دارن!

دلت که بخواهد زخم ها را هم میشود دوست داشت! زخم روی دل را هم حتی! آخر تو را یاد وقتی که نبود می اندازد...

بخند:)

تقصیر کسی نیس... 
وقتی می خندی... وقتی همیشه می خندی... هیشکی غم هاتو نمیبینه. نه که بهت بی تفاوت باشن... نه... خیالشون ازت راحته! اون وقت دردهات مال خود خودت میشه. سخته... سنگینه تنهایی به دوش کشیدن... اما... ارزششو داره که قیمتش رو بپردازی...

پس 

بخند... حتی به قیمت نبودن شریکی واسه غم هات...

پیشنهاد هفته (3)

شاید هر روز از یه کوچه و از یه خیابون عبور کنیم. از کنار ساختمونا و مغازه های تکراری رد بشیم. شاید هر روز غرق در افکار خودمون از پله های یه پل عابر بالا بریم. هر روز سوار یه خط تاکسی، اتوبوس یا مترو بشیم و دوباره چند ساعت بعد... همون مسیر رو برگردیم.
اما آدمایی که با ما قسمتی از راه رو هم مسیر میشن هیچ وقت تکراری نمیشن...
سربزنید؛ + ، +

پ.ن: (این بار پیشنهاد نوشت) به دو وبلاگ بالا سری بزنید 

حواست باشد تو را نبیند

راه و رسمش را که بلد نباشی و بخواهی یک غریق را نجات بدهی خودت هم با او گرفتار می شوی... 

پ.ن: یکی از اصول آموزش های نجات غریق برای حفاظت از جان ناجی این است که غریق نباید متوجه نزدیک شدن امدادگر شود.

فراموش کار

الهی! ترسانم از آن روز که بی شرم سر به آسمان بردارم و فریاد زنم: مگر من چه گناهی به درگاه تو کرده بودم !؟