ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

سهمیه

 دلخسته‌ام زسهمیه‌هایی که هیچ‌کس

باور نکرد سهم  مرا  سر کشیده  اســت

بــاور نکـــرد جــای تــو را  پر  نمـــی‌کنند

بــــاور نـــکرد روی تـو خنجر کشیده است


این امتـــیازهــــــــای کــذایی که بی‌دریغ

طومار طعنـــه‌ی همه‌ی هم کلاس هاست

 ای کــاش بودی ای پدر، اینها  ولی نبــــود

 سهمیه، سهم کینه‌ی حق ناشناس‌هاست


 رفتی که راه باز شود، راه باز شد                اما کنار جاده مرا هیچ کس ندید


پروانه نجاتی


ما همانیم که هستیم...

یک لحظه پشیمان شدم از رندی و مستی

یک عمر پشیمان زپشیمانی خویشم



ها؟!!!

...
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود؟


لیلا کردبچه

هردووانه

 پرواز
بال می خواهد
یا سری با سودای پرواز؟

سوال نوشت

پزتان را با جیبتان هماهنگ کنید!

جیب خالی و
پز عالی
نوعی فقر فرهنگیست ...


هر آسایشی، آرامش نیست ...

پارادوکسی حقیقی !

تنها چیزی که متعلق به من است
متعلق به من نیست ...

اماما!

روزی تو را به باد دادیم؛


روزهایی به بادا باد ...

برندار آقا وقتی نمی تونی!

سنگ بزرگ نه تنها نشانه‌ی نزدن است
که نشانه‌ی حماقت هم هست ...

هر لحظه دعاگویت هستم...

باید باور کنیم که این «تنها کار»، خیلی کار از دستش بر می آید...