در موسمی که
خستگی ام میبرد زجای
با من بدار حوصله
بگشای در زحرف
اما در آن نه ذره عتاب و
خطاب تلخ
نیما یوشیج
از عصر تا حالا که "جدایی نادر از سیمین" رو دیدم حسابی بهم ریختم. اینکه فیلم چی می خواست بگه و حاشیه هاش به کنار. اما این حال بد من اسمش "افسردگی" هست. بیماری که به خودی خود به جان جوانها افتاده و خودشون از زمین و زمان بهانه پیدا می کنند برای تشدیدش. میون این همه ناامیدیهای کاذب، پا میشی میری سینما، که حالت خوب بشه، اونوقت ...
داشتم خفه می شدم. برنامه راز، حاتمی کیا بود. یه دفعه طالب زاده به این قضیه اشاره کرد که بعضی از این فیلمهایی که خیلی هم جایزه گرفتن رو، اگه یه عصر جمعه تلویزیون پخش کنه، کل ایران افسرده میشن! نظر حاتمی کیا خیلی جالب بود: "من اصلا نمی بخشم خودم رو اگه فیلمی بسازم که مخاطبم رو ناامید کنم.من کی ام که در این کائنات و جهان به این بزرگی، به جان این جامعه یخی بیندازم و بگم هیچ روزنه ی نوری نیست. خیلی بی انصافیه! خیلی بی اخلاقیه که هنرمندی چنین خفقانی ایجاد کنه. این خفقان از خفقان سیاسی خیلی بدتره. که بگی هیچ امیدی به هیچ کس نیست. چه به فرزندمون، چه به بزرگمون. همه دروغگوییم و همه جبرا می گوییم و در اختیار ما نیست. پس جمع کنیم بریم اونور آب..."
دخترم!
به نگاه های آدمها بی اعتماد نشو
چرا که تنها نگاه است که راست می گوید ...