بهار!
فصل عاشقانه هاست
فصل پرسه زدن های بی خیالانه
فصل باغ ارم و حافظیه ...
فصل نفس کشیدن
شعر شنیدن
بهار!
فصل فلسفه خواندن نیست
فصل خمیازه های کشدار کلاس جامعه شناسی نیست ...
ز آنچه روزی در پی اش میرفتم
اکنون میگریزم
من بدان حالت رسیدستم که
با خود می ستیزم
نیما یوشیج
هیچ چیز نمی توانست از پا بیندازدش
تا بلاخره
در میانسالی عاشق شد ...
دارم نفس نفس، نبودنت رو کم میارم
می خوای بری، تو رو به این ترانه می سپارم...
ولی نرو...
نرو بمون
نرو که جز تو چاره ای بجز خودت ندارم
نرو، خیال نکن بدون تو دووم میارم...
دنیا را مثل وزنه ی سنگینی توی دستانمان گرفته ایم
داریم زجر می کشیم از تحملش
اما حاضر به رها کردنش هم نیستیم ... !
" اشتباه به عرضتون رسوندن آقا، شما نمی فهمید انگار،
امثال شما با این نظرات جامعه مارو به فساد کشوندین ! "
پاسخ استاد اخلاق بود به اظهار نظر یکی از دانشجوها در باب حجاب ...
آقای معاون عوض شده. میشناسیمش. چندین بار دعوت کرده که بیایم جلسه برای همفکری و کمک...
.................................................
جلسه با آقای معاون فرهنگی شهرداری داشتیم.اول یک ساعت جلسه رو عقب انداخت
رفتیم چند تا کار انجام دادیم و برگشتیم
گفتند بیست دقیقه دیگه
عذر خواهی کردیم...
کنار ساختمان معاونت فرهنگی رفتیم یک جگرکی.
به صرف جیگر جلسه برنامه ریزی عملیاتی فرهنگی همیشگی خودمون رو همراه با چند تلفن برای کارادامه دادیم.