ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

تو بگو !

سحر ِ فراغ  

حسرتِ افطار  

این چندمین رمضان است  

بی تو ؟!! 

تو بگو ...

فاصله

همیشه ، چاره " رابطه " نیست  

گاهی باید به " فاصله " فرصت داد ...

قسم به عطر نفسهات ...

هیچ لذتی با لذت  

" مخاطب خاص " تو بودن برابری نمی کند .... 

خدایا

خسته ایم از این تعلیق ... 

از این انتظار 

انتظارِ یافتن ، به دست آوردن ، داشتن ! 

و بعد ... 

انتظار رفتن ، از دست دادن ... 

کمی جاودانگی لطفا !

باور کن !

فراموش نکن ! 

پشت هر پوست کلفتی  

یک قلب نازک هست ... 

هست !

لبخند بزن!

خودت را برای کسی شرح نده ! 

در عوض به تحلیل های دیگران در مورد خودت گوش کن 

و لبخند بزن ...

خودخواهی

تا یادم نرفته است بگویم  

خداوند ترا برای دل من آفریده است ...

گذشته...نگذشته.

سخته

تحمل گذشته ای پر از حماقت خیلی سخته  

و فراموش کردنش محال..

برا همین میگن

یه جوری زندگی کن که وقتی به کتاب گذشته ات نگاه میکنی ...

مجبور نشی تو بعضی صفحه ها چشماتو ببندی...

...

خودت هم می توانی حدس بزنی 

که شب ،بی تو یعنی چه ؟!

تسبیح

کلافه بودم!

از صبح هر چه گفتم،

هیچ کس نشنید.

با تمام وجود فریاد زدم...خودم را به در و دیوار زدم که کسی بشنود و دلم آرام گیرد...بی فایده بود. 

با دلی غمگین و بغضی سنگین لحظه های تاریک شب را میشمارم ...چرا آرامش از قلبم رفته؟ چرا خواب به چشمانم نمی آید؟ 

احساس کردم زیر بالش کمی ناهموار است..... 

یادم آمد! 

روزی، روزگاری... 

با ذکر نام او خوابم میبرد.