ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

شاعرم

 

 

امروزهایم را به فردا می فروشم

من آدمی هستم که حوّا می فروشم

تنها برای خاطر تنها نبودن

یک بقچه تنهایی به تن ها می فروشم

اصلا به فکرم هم نمی آمد که روزی

در کوچه و بازار ، رویا می فروشم

بیچاره آن که دل به مهر ما سپرده

حتماً نمی داند که دل را می فروشم !

کابوس ، خوابم را به غارت برد و دیدم

دارم قیامت را به دنیا می فروشم  

...

نه کاسبم ، نه تاجری سرمایه دارم

من شاعرم ، موضوع انشا می فروشم ! 

بازنده

 

بازنده شد !  

              دل خود را قمار کرد

                                     هر کس که بی هوا هوس زلف یار کرد 

 

آسمان

خدا جان!
ممنونم که مرا "دیوار" نیافریدی

قربانت، پنجره

بازار

  

دنیا محل آرمیدن نیست

بازار (جان و دل) خریدن نیست

سرما زد و باغ از نفس افتاد

انگار وقت میوه چیدن نیست

دیگر کسی در بوم احساسم

در حال نقاشی کشیدن نیست

می بندم این چشمان خیسم را

این صحنه ها در حد دیدن نیست

باید به دریا زد در این طوفان !

راهی به غیر از دل بریدن نیست

تصنیف (عشقم رفت) می خوانند

در من ، ولی حس شنیدن نیست

معلوم شد از قصه ی لیلی

پایان هر عشقی ، رسیدن نیست

...

 

حکایت ما

رها شدیم رها مثل روح بی جسدی

نه با تو ایم  و نه بی تو ، چه روزگار بدی...


عبدالجبار کاکایی

آرزو بر جوانان عیب نیست ...

کاش یاد می گرفتیم که؛

با آدمها به تعامل بنشینیم برای اصلاح فکر و ذهن خودمان
نه برای مجاب کردن آنان به بر حق بودنمان....

دنیا پر است از تناقض

هنوز تفاوت اعتقادی، فکری و فلسفی هم را نمی توانیم تحمل کنیم
و دم از روشنفکری، آزادی و برابری می زنیم ...

آبشن اضافه

آدم وقتی عاشق می شود
تازه به آبشن های اضافه ی خودش پی می برد....

از دفتر خاطرات یک قاتل

من دوست ندارم کسی را بکُشم
این آدمها هستند که تعیین می کنند کشته شوند یا زنده بمانند ...

بذار خوشبخت باشین...

درست زمانی که حس میکنی همه چیز آروم شده و طرف داره برای چیزهایی که دوست داره و دوست داری برنامه ریزی میکنه

 خرابش نکن....