ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

سهمیه

 دلخسته‌ام زسهمیه‌هایی که هیچ‌کس

باور نکرد سهم  مرا  سر کشیده  اســت

بــاور نکـــرد جــای تــو را  پر  نمـــی‌کنند

بــــاور نـــکرد روی تـو خنجر کشیده است


این امتـــیازهــــــــای کــذایی که بی‌دریغ

طومار طعنـــه‌ی همه‌ی هم کلاس هاست

 ای کــاش بودی ای پدر، اینها  ولی نبــــود

 سهمیه، سهم کینه‌ی حق ناشناس‌هاست


 رفتی که راه باز شود، راه باز شد                اما کنار جاده مرا هیچ کس ندید


پروانه نجاتی


ما همانیم که هستیم...

یک لحظه پشیمان شدم از رندی و مستی

یک عمر پشیمان زپشیمانی خویشم



ها؟!!!

...
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود؟


لیلا کردبچه

اماما!

روزی تو را به باد دادیم؛


روزهایی به بادا باد ...

امام رفت !


شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت

فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتی است که از روزگار هجران گفت...


حافظ


دیدم که جانم می‌رود...

مرا محروم کردی از خودت، این داغ سنگین بود

چنان تحریم تنباکو، برای ناصرالدّین شاه...


سید حمید رضا برقعی

دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود

رسم عاشق کُشی و شیوه‌ی شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود...


حافظ

آری...

لبت « نه » گوید و پیداست می‌گوید دلت « آری »

که این‌سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری...


محمد علی بهمنی


تو سرّ مخفی لولاکی...

نه مثل ساره‌ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا

فقط شبیه خودت هستی ، فقط شبیه خودت، زهرا!


علی‌رضا قزوه

قافیه‌ی غزل

امروز دیدمت؛
قافیه‌ی یک غزل شده بودی
چقدر بهت می آمد ...