مریضم در حد تیم ملی!
دلتنگم در حد بنز!
غمگینم در حد بوندس لیگا!
حال دلم هیچ خوب نیس!
یه لبخند، آویزونِ صورتمه ولی،
چند قطره اشکِ نریخته، ته چشامه...
"صاحب عکس فوق در تاریخ 16 بهمن 86 وارد زندگی من شده و بلافاصله در قلبم خانه کرده. نامبرده دارای نگاهی گیرا و لبخند ظریفی است که دل مرا آب میکند. چنانچه وی را جایی، خارج از قلب بنده دیدید، لطفا سریع به آدرس مذکور برگردانده و مژدگانی دریافت کنید." با تشکر
پنجره های ماشین باز بود...باد از پنجره ها رد میشد و به صورتم میخورد...به سرم زد، قطره های اشکم را به دست باد بسپارم، ببینم تا کجا سفر میکنند....اتوبان، خلوت بود و سرعت ماشین زیاد و چراغهای وسط بلوار، روشن و درخشان....صدای آهنگ زیاد بود. آنقدر که با صدای باد، غوغایی براه انداخته بود...ساکت بود و خاکستر سیگارش، توی ماشین می ریخت....
یک آن دلم خواست این "لحظه" تا "ابد"، ادامه می داشت....
دلم یک کوچ می خواهد....بی مقصد....بی بازگشت.....!
اگه تو سرنوشتو می نویسی.........دیگه هیچ اتفاقی، غم نداره!
خدا دوتا چیر نصیبت نکنه:
یکی آدمی که تو اوج غم و اشک، می خواد برات منبر بره و نصیحت و سرزنشت کنه!
یکی هم آدم زبون نفهم و بی منطق!
خدا جون!
از طریق مشکلات داری چکش کاریم میکنی تا صاف و خوشگل و صیقلی بشم، حرفی نیست.
فقط یه خرده آروم تر که کلا ریختمون رو آوردی پایین...
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند...
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ ، بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر...
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان بی سبب فریاد کرد و گفت
" آه ، من بسیار خوشبختم "
*با اجازه ی فروغ!
هیچگونه نظریه و تز تربیتی
در رابطه با بچه و بچه داری
از آدمهای مجرد یا بی بچه
پذیرفته نخواهد شد!
شرمنده م.