ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

خواهشِ ویران کننده!

دارم نفس نفس، نبودنت رو کم میارم

می خوای بری، تو رو به این ترانه می سپارم...

ولی نرو...

نرو بمون

نرو که جز تو چاره ای بجز خودت ندارم

نرو، خیال نکن بدون تو دووم میارم...

توقع زیادیه؟

میخوام رفیقت باشم؛

نه زنگِ تفریحت!!!

خدایا! همه ی درها بسته؛

و دل من وابسته؛

خود همه چیز می دانی؛

پس باید که لبم فروبسته...


*بعد از یه روز سخــــــــــــــــــــت...

اینه زندگی!

اتفاقات ساده ای که گاهی منجر به فاجعه میشن...

...

...یه حس، هر چقدر هم زیبا و اصیل باشه،

وقتی با "تظاهر" همراه میشه،

چقــــــــــدر نچسب میشه...

زیاد آسان نیست که به انتظار کسی بنشینی

و بدانی که نمی آید...

از دفتر خاطرات یه جوون!

...از شب اول تا حالا،
تقریبا هر چیزی که تو مجلس ازش خواستم، همون شب یا فرداش، بلافاصله برآورده شده!
نمی دونم حاجت اصلیه رو بخوام یا...
حسین جان! یه نگاهی؛ یه عنایتی...!



رویا!

طفلک پسرم! باز مُجابش کردم

بی شام، به زور قصه خوابش کردم

ناگاه کبوتری به خوابش آمد!

ناچار گرفتم و کبابش کردم!!!


جلیل صفربیگی

میم مثل مادر!

از بس دلش گرفته، دیگه حرف هم نمی زنه...

فقط می تونه " آباز" بخونه...!

آرزو!

نمی خوام مثل لیلی بی خبر شم
نمی خوام مثل مجنون در به در شی
نمی خوام جادّه ها جامو بگیرن
به جای عشق من، عشق ِ سفر شی...