ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

حکمتت را میدانم

الهی! 

هرچه از ما گرفتی گرفتی، این جانماز را از ما مگیر...

نوید و نگار ...

با مرگ مادرم، پدرم رفت توی غاری شاید. غاری که به ندرت از آن بیرون می‌زد. غار خودش. شاید این تنها چیزی باشد که بتوان درباره‌ی کسی گفت که غمی سنگین روح او را له کرده‌ بود. پدرم در تمام مدت خاک‌سپاری گریه نکرد. وقتی از امام‌زاده یحیی برمی‌گشتیم، توی ماشین گریه نکرد. توی خانه گریه نکرد. انگار مدام داشت به چیزی فکر می‌کرد. مدام زل زده بود به جایی. به گل‌های قالی. به ساعت دیواری. به پاکت سیگارش. به دست‌هایش. به تلوزیون خاموش. به گلدان روی میز. تا دو روز حرفی نزد. تنها سیگار می‌کشید و گاهی سرفه می‌کرد. روز سوم صدای گریه‌اش را از توی حیاط شنیدیم. چشمش افتاده بود به کفش‌های مادرم ...

سه گزارش کوتاه درباره‌ی نوید و نگار/ مصطفی مستور

تقوا چیست؟!

تقوا این است که اگر دوربینی در خانه‌ی ما بگذارند و کارهای یک هفته‌ی ما را زیر نظر بگیرند و بعد در تلوزیون پخش کنند، ما اگر فهمیدیم، ناراحت نشویم.
یعنی کار بدی نکرده ایم که ناراحت پخش شدنش باشیم ...
درمحضرمجتهدی/محمودی گلپایگانی

عید

دید و بازدیدهای عید
یادآور خاله‌بازی‌های کودکانه است

پ.ن : البته صله ارحام جای خود را دارد ...

پسرخاله تو حیاط خونش رو به روی کلاه قرمزی نشسته و میگه:"وقتی اومدی نفهمیدم کی اومده حالا که همه جا رو بهم ریختی فهمیدم کی اومده..."

برای ندیدن سقوط!

فقط مرغ‌های دریایی‌اند که
از توفان نمی‌هراسند،

حتی وقتی در میان دریاها
جهت خود را گم می‌کنند و
جایی برای نشستن پیدا نمی‌کنند،
آن‌قدر بال و پر می‌زنند
که توفان فرو نشیند
و زمینی برای نشستن بیابند

یا در همان اوج جان می‌دهند،

آن که در میان امواج می‌افتد
مرغ دریایی نیست ...

مرغ دریایی در اوج می‌میرد...
آخرین توان خود را
صرف اوج گرفتن می‌کند

تا سقوط را نبینـــــــــد....

ضدخاطرات/آندره مالرو


من اشک می‌ریزم، پس هستم ...

این‌که با شنیدن غم‌های دیگران، غم خودم را فراموش می‌کنم
این‌که می‌توانم برای کسانی به جز خودم دعا کنم
این‌که درد دیگران اشکم را روان می کند
یعنی هنوز زنده‌ام، هنوز دل دارم،
هنوز امیدی هست ...