ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

محال است !

یک عالمه اتفاق محال 
دوره ام کرده اند ... 
نه می افتند  
نه می روند ...   
فقط می رقصند ...

شوک

گاهی اوقات خدا با یه تو پوزی اساسی بهت حالی میکنه کجا ایستادی!

اونوقته که نمیدونی بخندی یا گریه کنی 

یا اینکه تا مدتها مبهوت بمونی!!

عاقبت...

...تو حین ناباوری یک شب

خالی گذاشتی هر دو دستم...

...

هضم نمی کنم مهربانیهایت را

من جنبه ی این همه خوب بودنت را ندارم

همین روزها دستی دستی زندگیم را چشم خواهم زد!  

بازجو!

اشک، اعتراف چشمهاست 
لبخند، اعتراف لبها 
نوازش، اعتراف دستها ...   

   

بازجویی چرا؟!!

مرد نباس گریه کنه

مرد باهاس هر از گاهی یه جا خودشو گم و گور کنه

حق نداره جلوی کسی گریه کنه !

.

.

پ ن : مردی که هیش کیو نداره ، همه جا گم و گوره ...

از دست تو در این همه سرگردانی 

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟!!

بیرون گود

گند بزنن اون مملکتی رو که جوون هاش صبح تا شب الاف نشستند و هی میگند :

مملکته داریم ؟؟

بعد 20 سال!

تجربه ثابت کرده

اگه عاشق

یا شکست خورده

نباشی

کلا باید از وبلاگ نویسی استعفا بدی!

ادب خیال!

چندبارِ دیگه باید بی هوا دستمو بسوزونم

بی حواس به در و دیوارِ خونه بخورم

تو خیابون گیج بزنم و ندونم کجا میخواستم برم

تا یادت

خیالت...خیالت...خیالت...

از سرم بپره...؟