ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

_ 0 _

گمشده ی نسل ما  

اعتماد است  

نه اعتقاد !

* چقدر اعتماد داری که خدا می تواند یک خرابه را سرپا کند؟ 

چقدر اعتقاد داری که خدا ...

عروسک پارچه ای!

بیش از اینها ، آه ، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند...

 

میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ ، بر قالی 

در خطی موهوم ، بر دیوار


میتوان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده  زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

 میتوان بر جای باقی ماند

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر...


میتوان همچون عروسک های کوکی بود

با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید

میتوان در جعبه ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سالها در لابلای تور و پولک خفت

میتوان بی سبب فریاد کرد و گفت

" آه ، من بسیار خوشبختم "


*با اجازه ی فروغ!