ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

انگیزه !

آنکه چشمش به آسمان است 

بلاخره روزی 

پرواز را یاد می گیرد ...  

بریدم...

دلم یک کوچ می خواهد....بی مقصد....بی بازگشت.....!

خفت

شاعر میگه:

یوزر پسوردتو یه چی بذار که اگه خواستی به کسی بدی از خفت کبود نشی ... !

وسعت پروازها سقف قفس !!

دعاهایمان
با سقف گناهان و اشتباهات برخورد می کنند ...
بعد
دلمان را خوش می کنیم
که صلاح نبود لابد ... !!!

اوکی!

اگه تو سرنوشتو می نویسی.........دیگه هیچ اتفاقی، غم نداره!

....

از کسی که " رفتن " را تجربه کرده 

بترسید ...  

چون همیشه بوی " رفتن " می دهد ...

  

همه ی آنها !

آنکه ترسیده، می ترساند  

آنکه حقیر شده، تحقیر می کند ...  

اما آنکه دلش شکسته ، دل نمی شکند ...

من ..تو

خدایا..اگر حاجتم را دیر بدهی بدلیل نادانیم به تو اعتراض میکنم درحالی که شاید دیر شدن آن برایم بهتر باشد زیرا تو از عاقبت کارها آگاهی!من ندیدم مولای بزرگواری را که بر بنده پست خود شکیباتر از تو باشد بر من: تو.. مرا میخوانی ولی من از تو روی برمیگردانم.تو به من محبت میکنی و من نمیپذیرم.گویا من منتی بر تو دارم! ولی این احوال باز ندارد تو را از محبت به من و احسان به من و......به من!!!

فرازی از دعای افتتاح از حضرت صاحب (عج)

گمشده!

جا مانده
کسی  

جایی ....
که هیچ کس  
هیچ وقت  
جایش را نخواهد گرفت ...

قرار

خدایا خودت بهتر میدونی سحر ها نه برای مناجات ، بلکه برای خوردن سحری بیدار میشدم

ولی به جان خودم ، بعضی از صبح ها که برای وضو میرفتم توی حیاط ، حست میکردم !

اگر پایه باشی بعد از ماه رمضون هم بیدارم کنی ، میام همون جا سر حوض با هم یه وضو مشتی میگیریم ، یه نماز محکمی میخونیم ، بعدش هم میریم برای صبحونه !

کلاً منظورم اینه که با هم رفاقتی زندگی میکنیم دیگه ... گذشته ها گذشت . تموم شد رفت پی کارش...

........؟

نوکر اون سکوتتم که علامت رضاست ...