ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

زنان رویایی

رویایی ترین زن ها هم زودتر از مردها

فرق رویا و زندگی را می فهمند

و

هیچ وقت یک خروار خیال را

به جای چند دانه برنج نمی گیرند ....

کات

در این نقش فرو نمی روم ... 

لطفا کات بدهید این سکانس سخت را  

خدا ...

آدم است دیگر

بعضیها احساس می کنند خیلی دوست داشتنی اند !

.

.

.

.

بدانید و آگاه باشید که یک روز ، یکی از همین ها را با دستان خودم تیتر صفحه ی حوادث می کنم !

دوستت دارم ...

برای خاطر این روز جدید ... 

برای خاطر فرصت ... 

برای شروع دوباره ... 

 

دوستت دارم خدا ...

درخت سیب

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابُ

بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابُ

من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده

از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده

میخام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره

سر راه بهشت من درخت سیب می کاره

چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه

خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه

چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته

کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

دلم پیر و پریشونه یه کاری کن جوون باشم

پرنده بودن آسونه کمک کن آسمون باشم

تا الان هیچ گنجشکی نگفته من قفس میخام

آهای دنیا خفه م کردی ولم کن من نفس میخام

خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه

از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه

پاتیناژ

یادت روی دلم پاتیناژ می کند ... !

برسان سلام ما را

چو از این کویر وحشت ... 

به سلامتی گذشتی 

به ستاره ها  

به باران  

برسان  

سلام ما را ...

ملت قهرمان

ما به ملت قهرمان احتیاج داریم ، نه قهرمان ملت ...!

...

چندتا گریه مونده تا خنده ی من ؟!!!

تناقض

تناقض فراوانی است ... 

میان اعتقاد به خدا  

و غصه خوردن ...