ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

درخت سیب

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابُ

بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابُ

من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده

از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده

میخام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره

سر راه بهشت من درخت سیب می کاره

چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه

خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه

چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته

کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

دلم پیر و پریشونه یه کاری کن جوون باشم

پرنده بودن آسونه کمک کن آسمون باشم

تا الان هیچ گنجشکی نگفته من قفس میخام

آهای دنیا خفه م کردی ولم کن من نفس میخام

خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه

از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه

نظرات 2 + ارسال نظر
عطر یاس چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.etreyas2.blogfa.com

چه قدر قشنگ بوددد
چه عجب من یه شعری خوندم فهمیدم!!

نحل چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ http://nahl62.blogfa.com

شاعرش کیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد