ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

سرود رفتن

همیشه بی صدای پا و بی بهانه می روی
سرود رفتن تو را همیشه ناله می کنم

...

با مخ توی دیوار یخی ... 

...

 نه دل مفتون دلبندی, نه جان مدهوش دلخواهی 

 نه بر مژگان من اشکی, نه بر لبهای من آهی ...

جرزن

اجازه ! ما سوختیم ... 

اینا همشون جر می زنند ... 

می شه از اول بازی کنیم ...؟!!

نیازمندیها

به یک عدد چراغ جادو نیازمندیم ...

چه می شد؟!!

من به تو خندیدم 

چون که می‌دانستم 

تو به چه دلهره از باغچه همسایه 

سیب را دزدیدی 

پدرم از پی تو ،تند،دوید 

و نمی‌دانستی که 

باغبان باغچه همسایه 

پدر پیر من است 

من به تو خندیدم 

تا که با خنده خود 

پاسخ عشق تو را 

خالصانه،بدهم 

بغض چشمان تو،لیک 

لرزه انداخت به دستان من و 

سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک 

دل من گفت:برو 

چون نمی‌خواست،به خاطر بسپارد 

گریه تلخ تو را 

و من رفتم و هنوز 

سالهاست که در ذهن من 

آرام‌آرام 

حیرت و بغض نگاه تو 

تکرار‌کنان 

می‌دهد آزارم 

و من اندیشه‌کنان 

غرق این پندارم 

که چه می‌شد،اگر باغچه کوچک ما 

سیب نداشت؟!!! 

 

نشریه چلچراغ

ضعیف النفس

موندم با این همه اعتماد به نفس  

چرا نفست این قدر ضعیفه !!

چرخ و فلک

دنیا چقدر چرخ می خوره ! 

آدما چقدر عوض می شن ... 

هیچ فکر کردی پارسال همین موقع داشتی به چی فکر می کردی و آرزوت چی بود ؟ 

و امسال ...  

....

از همه شون و همه تون ... 

خستمه ...

....

از این جا
تا جایی که تویی
قدم نمی رسد
دست دراز می کنم
چیزی می نویسم
دریایی
دلی
قابی
غمی
از بی نشان
تا نشانی که تویی
مرهم نمی رسد
در این جا و این دَم
رونقی نیست
عطشناک آنم
آن دَم نمی رسد ...
          محمدرضا عبدالملکیان