گاهی برخورد اول آدم ها
مثل اینه که یک لیوان آب یخ بریزن روی ادم...
حالا بعدش هرچی بخواد فضا رو صمیمی کنه نمی تونه.
یاد گرفته ایم,
ناخواسته یادگرفته ایم
همیشه لذت قصه های عاشقانه دیگران را ببریم. افسوسشان را بخوریم و برایشان خوشحال بشویم و یا ناراحت...
...
یعنی خودمان نمی توانستیم قهرمان یکی از این داستانها باشیم؟ لا اقل در حدخودمان...
برای من هم مثل همان شاعر، زمان تقسیم شده به قبل از دوست داشتن و بعد از دوست داشتنت ...
مثل تونل کندوان می ماند ... وقتی به سمت شمال می روی تا قبل از رسیدن به تونل همه جا خشک و بی روح است ، دو طرف جاده پر از کوههایی است با درختچه های کوچکی که فقط آدم را دچار سرگیچه و رخوت می کند ... آدم را از سفر زده می کند ... اما بعد از تونل تاریک و طولانی کندوان ، همه چیز عوض می شود ، به شکل خارق العاده و تعجب برانگیزی همه چیز عوض می شود ... هوای آفتابی ، جایش را به هوای ابری میدهد ... مثل چشمان من بعد از تو ، کوههای بلند و خسته کننده با درختچه های تنک و کوچک رخوت آور جایشان را به دره های سرسبز و عمیقی می دهد که با نگاه کردن بهشان دل آدم غنج می رود ، اصلا آدم زنده می شود ....
لابد جاده ی شمال هم یک زمانی عاشق شده که حال و هوایش این جور است ...
در انسان ۴ گرایش وجود دارد که اگر به فعلیت برسد تقرب الی ا... حاصل شده است:
۱- گرایش به حقیقت جویی
۲- گرایش به پرستش
۳- گرایش به خیر اخلاقی
۴- گرایش به زیبایی
شهید مطهری
نکته:
تقرب الی الله همان کمال وهدف خلقت است
اسمش علیرضا ست
یک سال و نیمش است
داشت می دوید که با صورت خورد زمین. لبش کبود شد. خون آمد. دوسه قطره...
دلم ریش شد...
ربع ساعت بعد
تا نیمه های شب زار میزدم...
تیر سه شعبه و گلوی شش ماهه و یک پدر....
آن دَم که فتاد دست پیغمبرِ آب
یک قطره عطش نبود در باور آب
گلهاى خدا زتشنگى پژمردند
اى خاک تمام کربلا بر سر آب
دلم دریاچه ی غم شد دوباره
قد آیینه ها خم شد دوباره
صدای سنج و دمام اومد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره
علیرضا قزوه
تو را از جوهر غم آفریدند
مرا از ابر نم نم آفریدند
برای گریه در سوگ حسین است
اگر ماه محرم آفریدند
علیرضا قزوه/سوگ سرخ