ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

غریب بابا

اسمش علیرضا ست 

یک سال و نیمش است 

داشت می دوید که با صورت خورد زمین. لبش کبود شد. خون آمد. دوسه قطره... 

دلم ریش شد... 

ربع ساعت بعد 

تا نیمه های شب زار میزدم... 

 تیر سه شعبه و گلوی شش ماهه و یک پدر....

نظرات 2 + ارسال نظر
امید شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

:(

[ بدون نام ] یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ب.ظ

سلام

منم هر موقع بچم یه کوچولو آسیب میبینه دلم میریزه یهو یاد آقا ابا عبدالله علیه السلام می افتم و خصوصا حضرت علی اصغر.

قربان دل دردمندشون برم .
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد