بچه ها دور هم جمع شده اند با ماشین های کوچکشان بازی می کنند
امیر حسین که پدرش نمایشگاه اتومبیل دارد ، حین بازی دائم مدل ماشین های پدرش را ردیف می کند
_ بابام یه تویوتای کپه داره ، یه 206 داره ، یه کمری داره یه ... و مسلسل وار اسم ماشینها را ردیف می کند
طاها هم کم نمی آورد می گوید :بابام دوتا تریلی داره ، با همه ماشین هایی که بابای تو داره ...
مبینا که از همه کوچکتر است و تازه می تواند جمله بندی کند یک دفعه با بغض سرش را بالا می آورد و فریاد می کشد : بابای منم پجو ۲۵۰ داره ...
معجزه یعنی وقتی که غرق در زندگی و افکار و دغدغه های خودت هستی ،
کسی آرام می آید ، سرش را پایین می اندازد و بدون هیچ توقعی می رود آن گوشه پایین قلبت می نشیند
بی سرو صدا ، آنقدر که اصلا متوجه اش نمی شوی
بی هوا ساکن دلت می شود و بی توقع سر و سامانش می دهد
بودنش مثل یک گرمای دلپذیر است وسط یک یخبندان درست و حسابی
پ . ن ) بودنت معجزه است برای این دل بی سامان ...
پ . ن ۲ )مخاطب خاص دارد
یک وقتهایی یک چیزی بیخ گلوی آدم می چسبد
حرفی
فریادی
بغضی
اگر آزادش کنی
حسش ، تصاعدی بالا می رود
نگه اش دار