از کسی که " فراموش کردن " را تجربه کرده ، بترسید ...
جمله ی قشنگی بود.
دیدم که به دست نازکش سنبل بودبر تاج سرش نشان یک بلبل بودشش ماهه گذشت و گفت عشق است بخوربیچاره چو مادرش کمی منگل بود
همه ی فراموشکاریم ...
دیر گفتی
جمله ی قشنگی بود.
دیدم که به دست نازکش سنبل بود
بر تاج سرش نشان یک بلبل بود
شش ماهه گذشت و گفت عشق است بخور
بیچاره چو مادرش کمی منگل بود
همه ی فراموشکاریم ...
دیر گفتی