جبر را با پوشش اختیار به خوردت میدهد
دنیا ...
تو توی آسمونی
من رو زمین در به در ...
انسان همانگونه می میرد
که زیسته است ...
و من اینجا تنهام ...
من از دوست داشتن ، فقط لحظه ها را می خواهم
لحظه هایی که تو را به نام می نامم
مجنون هم ...
اول عاقل شد
بعد عاشق ...
فزون تر از عدد قفل ها کلید اینجاست ...
چنان رفتار کن
که بتوانی بخواهی
اصل رفتار تو
قانون همگانی شود ...
کانت
تمام بی تابی ها
تحصن کرده اند در ورودی دلم ...
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن ...