ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

...

از شعر دارم متنفر میشوم
بیشتر شبیه تریاکند
شبیه حشیش
شبیه کراک
شبیه شیشه
تا فقط نبودنت را کمی بیشتر تحمل کنم

بدون شرح ...

یک شیشه می گذاری وسط آکواریوم؛
ماهی گوشت خوار را می گذاری یک طرفش
ماهی های کوچک را طرف دیگرش ... 
ماهی گوشت خوار روزهای اول به تندی و طمع می رود سمت ماهی های آن طرف شیشه 
اما ... شیشه ی وسط آکواریوم مانعش می شود ... شیشه ای که او نمی بیندش ...
بارها این کار را انجام می دهد تا بلاخره یاد می گیرد که این وسط یک مانع قرار دارد
حالا شما می توانید با خیال راحت شیشه را بردارید و مطمئن باشید که ماهی گوشت خوار هرگز به ماهی های کوچک آکواریوم طمع نخواهد کرد ...

لیبل

عجیب است که این قدر جامعه ی ما به «‌برچسب سازی »‌ علاقه مند است
با اولین نگاه، اولین برخورد ... برچسب مورد نظر را می سازیم و روی پیشانی طرف مقابل می کوبیم.
و من بعد طبق همان برچسب قضاوتش می کنیم ... !

آغاز غم!

چشم گرداند بین بچه ها که داشتند حسینیه را جارو می زدند، بین عزاداران که می رفتند، بین چراغها که یکی یکی خاموش می شدند ...
زیر لب گفت : اول ِ بی پناهی و غمهای زینب(س) است ... کمی بمانید، تمامش نکنید!!

همسفر

" همسفر" کسی نیست که تنها با شما هم مقصد باشد
گاهی " راه " از " مقصد" مهم تر است ....

حرف مرد دو تاست

بعضی وقت ها  

با افتخار باید بگویی 

مرغ دو پا دارد

دلتنگ خدا

وقتی داشتم از آن دنیا می آمدم به تو گفتم لااقل یک یادگاری بده تا هر وقت دیدمش یاد تو بیفتم!
تو لبخندی زدی و گفتی ، هر گاه چشمانت را آب گرفت ، یاد اینجا خواهی کرد ...

شرط عشق جنون است ...

یا با حسین(ع)  
یا با یزید 
یا مثل مختار زندانی ... 
زندان ابن مرجانه یا زندان دنیا  
چه فرقی می کند ...

به خدایمان و خودهایمان ...

آدمها در دامنه ی کوه پراکنده اند 

هر چه به قله نزدیک تر می شوند 

به هم نیز نزدیک تر می شوند ...