فرق زندگی با تو و بدون تو مثل فرق ایدز است با سرطان....
بلاخره یکی باید تکلیف را روشن کند ، یکی باید برای همیشه برود ، یکی که قوی تر باشد که صبرش بیشتر باشد ، یکی که بتواند امیدوارانه ادامه دهد ، یکی که ...
و آن یکی کسی نیست غیر از خود تو که باید برای همیشه کوله بارت را ببندی و از کوچه ی معشوق با همه خطراتش گذر کنی ، بلاخره باید گذر کنی !
یک قدم عاشق شدم / یک عمر راهم دور شد ...
بعضی ها فقط به درد مردن می خورند . مثل تو !
بعد از اعتکاف، انگار با همه ی دنیای مادی ، بیگانه ای!!
می گوید : گنج در هشت متریست ، اگر هفت متر هم حفر کنی فایده ای ندارد ، حتما باید هشت متر باشد ...
می گوید : دعا کردم دلت آرام شود ....
می گوید : دعا کردم بیایی اعتکاف ....
آسان می روند و برگشتی در کارشان نیست ؛ حرمتها ...
مهم کی تمام شدن نیست / مهم چطور تمام شدن است ...
آسمان روشن می شود ، صدای وحشتناکی می آید و باران می بارد ...
یک روز معمولیست ...
فریدون می خواند ؛ دلم لاله ی عاشق ...
پیش نویس نامه اداری را باز می کند ؛
" سلام علیکم
جناب آقای / سرکار خانم .... "
ـ آهای صدای گیتار ...
دستانش تند تند ، کلیدهای کیبور را لمس میکنند و کلمات یکی یکی و پشت سر هم تایپ می شوند !
نامه که تمام می شود ، پیش پرینتش را می گیرد و می گذارد توی کارتابل ...
دلت یاس پر احساس آهای ..
مسنجرش را باز می کند ، آفلاینهای سند تو آل ... و بین آنها کسی نوشته :
سلام /اگر من ازدواج کنم ، تو چه کار می کنی؟
خیره می شود به صفحه مانیتور ...
دستانش خیس شده اند ، خشک شده اند مثل چوب ...
به زور به حرکتشان می آورد و می نویسد : خوشحال می شوم و اینتر ...
فریدون همچنان می خواند : تا اون روزی که نبضم بزنه ترانه سازم ...
وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی / پس خفه شو و بازی کن .