دست بگذاریم روی هر چیز و بپرسیم چرا؟!!
این روزها حسابی مبهوتم..
اصلا حرفم نمی آید،
دوست دارم خاموش باشم و فقط منتظر بمانم تا ببینم چه میشود.
این روزها اتفاقات عجیبی می افتد،
جهان همیشه خفته ی عرب پس از سالها بیکباره بیدار شده اند.
گویی زلزله ای ناگهانی رخ داده.
ایران روزهای سختی را میگذراند.
مجری اخبار به راحتی شعارهای مردم را تکرار می کند.
ما بیست ماه پیش این شعارها را دادیم،
اما او امروز ..
بعضی بزرگان تازه زبان باز کرده اند!
اما ما بچه ها بیست ماه پیش جرات گفتن داشتیم..چرا؟
باید این همه مدت بگذرد تا بزرگترهای دنیا دیده مان حقیقت را بفهمند؟
اما ما کودکان سرد و گرم نچشیده، همان وقتها.. حتی پیش از 22خرداد فهمیدیم..
در آینه جمال علی مان دیدیم آنچه آنان در خشت خام باید میدیدند و ندیدند..
این روزها روزهای عجیبی است..
دلهره تمام وجودم را فرا گرفته،قلبم تند تند میزند..
گوشهایم گویی صدای پاهایش را می شنود....
اتفاقات ساده ای که گاهی منجر به فاجعه میشن...
یکی از مزیت های اینکه آدم جمعه رو هم کلاس بگیره، اینه که دیگه واسه اومدن هیچ کدوم از روزای هفته لحظه شماری نمی کنی.
موش به سوراخش می خزد
لاک پشت به لاکش
و شترمرغ
سر در شن فرو می برد
اما قناری را اگر بترسانند
می پرد به آغوش آسمان
علی محمد مودب
خیلی ها آرزو دارند در مورد هر موضوعی، خیلی چیزها ابراز کنند
اما شما آرزو کنید تا حد ممکن کم حرف بزنید ...
فیل/ داستانک های فلسفی برتولت برشت
عشق اگر عشق باشد
هر طلوع
بهانه ایست برای گرامیداشتش ...
قدم زدن توی کوچه های خلوتی که همه ی اهالی ش رفتن سفر؛
سر زدن به باغ ارم و حافظیه و خندیدن از اینکه خودمون هم مثل مسافرا فقط عید تا عید می ریم؛
بستنی های گرون تر از همیشه خوردن توی چمنای حافظیه و گرفتن فال زورکی برای همه؛
گاهی هم عکس گرفتن از یه زوج جوون که اولین عیدشون رو با هم اومدن مسافرت...
عید - اگه آدم پیک نوروزی نداشته باشه - همه چیزش دلچسبه.