شبی شبیه تو از این دیار خواهم رفتبه سمت غربت شبهای تار خواهم رفت
دوباره با دل تنگم کنار می آیمو با غروب دلم هم کنار خواهم رفت
ترا که بدرقه کردم دلم گواهی داد که روز بعد تو من در غبار خواهم رفت
حسن اوجانی
چـــــه معادله ی ساده ای ...
وقتی می توانیــــــــــم ، نمی خـــــــــواهیم ....
آنگاه که خواستـــــــیم ، نمی توانیـــــــــــــــــــم ....
به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای؟
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟
(عبدالملکیان)
دنیا بیستون است
و روی هر ستون عفریت فرهاد کش نشسته
هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد و جهان تلخ می شود
تو اما باور نکن !
عفریت فرهاد کش دروغ می گوید زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست عشق اما گاهی سخت می شود ، آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید روی این بیستون ِ ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان رَدی از عشق گذاشت وگرنه هیچکس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت ...پلکاتو الکی به هم نـــــــزن ...
خواب نیستــی ..
همه چیز توی بیـــــــداری رخ داده ....
و از گنـــجینــه رحمت او چیزهایی درخواســـت کن
که جــــــز او کسی نمی تواند عطــــــــــــــا کند ....
پ . نامه ۳۱ نهج البلاغه