گاهی برای کمک به دیگری،
باید دستش را
رها کرد.
وگرنه با خودت غرقاش میکنی!
بعضی وقتها آرزو میکنی کاش دیر میشد.برای همیشه
زود هم دیر می شد...
برزخ عذابش خیلی بیشتر است...
بدبختی آن است که باید حسرت روزهایی که میتوانستی گریه کنی را هم بکشی ...
تا صبح
پیاده توی کوچه ها
یقه کاپشنت را می دهی بالا
شالگردنت را تا روی بینی ات بالا میکشی
و هی قدم میزنی
و چقدر وسوسه می شوی بروی یک پاکت وینستون بخری و دود کنی
تا خود صبح...
بارالها
آخرش هم نفهمیدم
چرا توی حلقوم بعضی با پارچ نعمت می ریزی
و روی زبان ما با قطره چکان ...!