ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

خانه ها هم اهلی می شوند ....

برای " اهلی " کردن یک خانه باید توی آن خانه دست به " خاطره سازی " زد ...
خانه ی بدون خاطره، خانه ی "اهلی " نشده است ...

دور تسلسل

" دلتنگی هایمان را باد با خود خواهد برد"

   باران برشان می گرداند ...

ببخشید. این پست کمی شخصی شد.

در جواب سوال پیرمرد راننده تاکسی که شغلم را پرسیده بود ماندم
آخه من مدیر مرکز بررسی های راهبردی و کاربردی اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان فارس و موسسه نخبگان هستم!
....
1-دو صد گفته چون نیم کردار نیست.
2-بالاخره باید راهی بین فکر و عمل پیدا کرد.
3-باید وقتی در آن دنیا پرسیدند چرا این کارها را کردید دلایلی برای چرایی کارمان غیر از سلیقه هایمان داشته باشیم.
4-به قضیه مورچه و کله پاچه اش هم توجه کنید.
5- ضمنا امروز یک سال از عمرم تمام شد.

بی زحمت ، خفه!

دو چیز خیلی سر و صدا می کند، یکی «خرده پول» و دیگری «خرده معلومات»!

شاعرم

 

 

امروزهایم را به فردا می فروشم

من آدمی هستم که حوّا می فروشم

تنها برای خاطر تنها نبودن

یک بقچه تنهایی به تن ها می فروشم

اصلا به فکرم هم نمی آمد که روزی

در کوچه و بازار ، رویا می فروشم

بیچاره آن که دل به مهر ما سپرده

حتماً نمی داند که دل را می فروشم !

کابوس ، خوابم را به غارت برد و دیدم

دارم قیامت را به دنیا می فروشم  

...

نه کاسبم ، نه تاجری سرمایه دارم

من شاعرم ، موضوع انشا می فروشم ! 

بازنده

 

بازنده شد !  

              دل خود را قمار کرد

                                     هر کس که بی هوا هوس زلف یار کرد 

 

بازار

  

دنیا محل آرمیدن نیست

بازار (جان و دل) خریدن نیست

سرما زد و باغ از نفس افتاد

انگار وقت میوه چیدن نیست

دیگر کسی در بوم احساسم

در حال نقاشی کشیدن نیست

می بندم این چشمان خیسم را

این صحنه ها در حد دیدن نیست

باید به دریا زد در این طوفان !

راهی به غیر از دل بریدن نیست

تصنیف (عشقم رفت) می خوانند

در من ، ولی حس شنیدن نیست

معلوم شد از قصه ی لیلی

پایان هر عشقی ، رسیدن نیست

...

 

آرزو بر جوانان عیب نیست ...

کاش یاد می گرفتیم که؛

با آدمها به تعامل بنشینیم برای اصلاح فکر و ذهن خودمان
نه برای مجاب کردن آنان به بر حق بودنمان....

دنیا پر است از تناقض

هنوز تفاوت اعتقادی، فکری و فلسفی هم را نمی توانیم تحمل کنیم
و دم از روشنفکری، آزادی و برابری می زنیم ...

آبشن اضافه

آدم وقتی عاشق می شود
تازه به آبشن های اضافه ی خودش پی می برد....