ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

بذار خوشبخت باشین...

درست زمانی که حس میکنی همه چیز آروم شده و طرف داره برای چیزهایی که دوست داره و دوست داری برنامه ریزی میکنه

 خرابش نکن....

بی تو!

نمی تونم

نمی میرم

فقط با مرگ درگیرم

نمی مونم

می دونم

از این تکرار دلگیرم

چقدر وقت کم است...

داشت فکر میکرد اگر عزرائیل بیاید 

چقدر افسوس کارهای نکرده اش خواهد خورد!

پس جهادی تر کار کرد.

آخرش!

عاقبت گیرد شبی این سفر پایان

اختر عمرم شود از نظر پنهان

ما را که برد خانه؟!

ز آنچه روزی در پی اش میرفتم

اکنون میگریزم

من بدان حالت رسیدستم که

با خود می ستیزم


نیما یوشیج

ما را به خیر شما امید نیست ...

آقای معاون عوض شده. میشناسیمش. چندین بار دعوت کرده که بیایم جلسه برای همفکری و کمک...
.................................................
جلسه با آقای معاون فرهنگی شهرداری داشتیم.اول یک ساعت جلسه رو عقب انداخت
رفتیم چند تا کار انجام دادیم و برگشتیم
گفتند بیست دقیقه دیگه
عذر خواهی کردیم...
کنار ساختمان معاونت فرهنگی رفتیم یک جگرکی.
به صرف جیگر جلسه برنامه ریزی عملیاتی فرهنگی همیشگی خودمون رو  همراه با چند تلفن برای کارادامه دادیم.


من به تو محتاجم و ...

در موسمی که 

خستگی ام میبرد زجای

با من بدار حوصله

بگشای در زحرف

اما در آن نه ذره عتاب و 

خطاب تلخ


نیما یوشیج

می خواهم تا ابد بخوابم...

بغض سه تا درمان دارد:

1- گریه

2- فریاد

3- خواب

انگار آخر دنیاست...

پدر خانه که دلش گرفته باشد

انگار ستون خانه ترک خورده باشد

همه جای خانه می لرزد.صدا می دهد.ذره ذره خاک از لا به لای شکاف ها میریزد پائین.

با شاخه گل و دو تا کلمه هم درست نمی شود...

مرا کیفیت چشم تو کافی است ...

هر شبی 

یار شاهدی بودن

روز هشیاریت 

خمار کند


سعدی