بعضی ها فقط به درد مردن می خورند . مثل تو !
بعد از اعتکاف، انگار با همه ی دنیای مادی ، بیگانه ای!!
می گوید : گنج در هشت متریست ، اگر هفت متر هم حفر کنی فایده ای ندارد ، حتما باید هشت متر باشد ...
می گوید : دعا کردم دلت آرام شود ....
می گوید : دعا کردم بیایی اعتکاف ....
آسان می روند و برگشتی در کارشان نیست ؛ حرمتها ...
مهم کی تمام شدن نیست / مهم چطور تمام شدن است ...
آسمان روشن می شود ، صدای وحشتناکی می آید و باران می بارد ...
یک روز معمولیست ...
فریدون می خواند ؛ دلم لاله ی عاشق ...
پیش نویس نامه اداری را باز می کند ؛
" سلام علیکم
جناب آقای / سرکار خانم .... "
ـ آهای صدای گیتار ...
دستانش تند تند ، کلیدهای کیبور را لمس میکنند و کلمات یکی یکی و پشت سر هم تایپ می شوند !
نامه که تمام می شود ، پیش پرینتش را می گیرد و می گذارد توی کارتابل ...
دلت یاس پر احساس آهای ..
مسنجرش را باز می کند ، آفلاینهای سند تو آل ... و بین آنها کسی نوشته :
سلام /اگر من ازدواج کنم ، تو چه کار می کنی؟
خیره می شود به صفحه مانیتور ...
دستانش خیس شده اند ، خشک شده اند مثل چوب ...
به زور به حرکتشان می آورد و می نویسد : خوشحال می شوم و اینتر ...
فریدون همچنان می خواند : تا اون روزی که نبضم بزنه ترانه سازم ...
وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی / پس خفه شو و بازی کن .
یک عده شنگول و منگول دستهای آردمالی شده ی گرگه را باور کردند و فکر کردند مادرشان هست ، ریختند توی خیابانها !
خبر به دورترین نقطة جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی، اگر او را که خواستی یکعمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطة جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
مرحوم نجمه زارع