ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

ریز نوشت ...

این وبلاگ دفترچه ی خاطرات هیچ کداممان نیست !

حقیقت

در دنیا چیزهای کمی آن طوری است که باید باشد
و تقریبا همه چیز آن طوری است که نباید باشد...
قسمتی از متن پیام روز جهانی کودک/1985/ نوشته‌ی کریستین نوستلینگر

نترس از بدنام شدن!

گُنده نامی قدم اول است...از گُنده نامی به گَنده نامی رسیدن ، قدم بعدی بود...قدمِ آخر ، گُم نامی است!


قِیدار/رضا امیرخانی/نشر افق

دلیل ...

اگر ما چیزی را می‌خواهیم، برای آن نیست که دلیلی برای آن پیدا کرده‌ایم؛
بلکه چون آن را می‌خواهیم برایش دلیل پیدا می‌کنیم...

ویل دورانت

الهی

الهی چه رسوایی از این بیشتر که گدا از گدایان گدایی کند.


الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی

قیدار

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‌تر است از آدمی که تابه‌حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می‌دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک‌بند درآمد، فلزش معلوم می‌شود، اما فلز خطاکرده رو است، روشن است... مثل این کف دست، کج و معوج خط‌ش پیداست. از آدم بی‌خطا می‌ترسم، اما پای آدم تک‌خطا می‌ایستم...

قیدار/ رضا امیرخانی

روضه!

ای خدا!
این غسل نیست، شستشو نیست، مرور مصیبت است، دوره کردن درد است، تداعی محنت است. آرامتر اسماء! دست به سادگی از اینهمه جراحت عبور نمی‌کند، دل چطور این‌همه مصیبت را مرور کند؟!
چه صبری داشتی تو ای فاطمه! و چه صبری داری تو ای خدای فاطمه!
اینکه جسم است اینهمه جراحت دارد، اگر قرار به تغسیل دل بود، چه می‌شد! این دلِ شرحه شرحه. این دل زخم دیده، این دل جراحت کشیده ...
ای خشت‌ها! میان من و فاطمه‌ام جدایی می‌اندازید؟ دلهای ما چنان به هم گره خورده است که خشت و خاک و زمین و آسمان نمی‌توانند جدایمان کنند ...
کشتی پهلو گرفته/ سیدمهدی شجاعی

به ناگه شعله ای برشد...

نگذاریم شعله بمیرد. فریب حرارت را نخوریم. اصل رقص شعله هاست نه گل های سرخی زیر قبای خاکستر...

 یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی 

هر کس همان‌گونه زندگی می‌کند که ...

به نظر من مطالعه‌ی فلسفه ضروری‌ست. چون متقاعد شده‌ام که هرکس همان‌گونه زندگی می‌کند که فکر می‌کند؛ اگر کسی فرومایه بیندیشد، فرومایه هم زندگی می‌کند. اگر کسی بی‌قید و بند فکر کند بی‌قید و بند هم زندگی می‌کند. اندیشه هیچ گاه بر زندگی و وجود فردی و جمعی ما بی‌تأثیر نبوده است.
گفتگو با دخترم درباره‌ی فلسفه/ روژه‌ ـ پل درووا/ ترجمه‌ی مهدی ضرغامیان

نوید و نگار ...

با مرگ مادرم، پدرم رفت توی غاری شاید. غاری که به ندرت از آن بیرون می‌زد. غار خودش. شاید این تنها چیزی باشد که بتوان درباره‌ی کسی گفت که غمی سنگین روح او را له کرده‌ بود. پدرم در تمام مدت خاک‌سپاری گریه نکرد. وقتی از امام‌زاده یحیی برمی‌گشتیم، توی ماشین گریه نکرد. توی خانه گریه نکرد. انگار مدام داشت به چیزی فکر می‌کرد. مدام زل زده بود به جایی. به گل‌های قالی. به ساعت دیواری. به پاکت سیگارش. به دست‌هایش. به تلوزیون خاموش. به گلدان روی میز. تا دو روز حرفی نزد. تنها سیگار می‌کشید و گاهی سرفه می‌کرد. روز سوم صدای گریه‌اش را از توی حیاط شنیدیم. چشمش افتاده بود به کفش‌های مادرم ...

سه گزارش کوتاه درباره‌ی نوید و نگار/ مصطفی مستور

تقوا چیست؟!

تقوا این است که اگر دوربینی در خانه‌ی ما بگذارند و کارهای یک هفته‌ی ما را زیر نظر بگیرند و بعد در تلوزیون پخش کنند، ما اگر فهمیدیم، ناراحت نشویم.
یعنی کار بدی نکرده ایم که ناراحت پخش شدنش باشیم ...
درمحضرمجتهدی/محمودی گلپایگانی